بخدا من يك مادر بودم

فاطمه زارعي
zaree_f@yahoo.com

ـ خفه شو!مي فهمي؟ خفه شو! برو بيرون . . . ديگه نبايد تو رو ببينم .
اون روز با حرف آرش خون تو رگهام ماسيد .امكان نداشت .واي باور كردن حرف او يعني زيرورو شدن يه زندگي. . . فرياد زدم طوري كه خودم از صداي خودم خوف كردم.او از فرياد من نترسيد. عادت داشت. نه اينكه مامانش بودم.
- مامان ! مامان! ماهرخ چرانمي فهمي اين تويي كه فكر مي كني مامان مني . . . يعني توي اين مدت نفهميدي كه من هيچوقت نتونستم به تو به چشم يه مامان نيگا كنم . . . آي خدا من دردمو به كي بگم ؟بعد مثل اينكه مرا دفن كرده باشه زد زير گريه هق هق ميكرد دل من ريش شد. نه اينكه من مامانش بودم.
ـ تو نميدوني يعني نخواستي بدوني وقتي كه دست منو مي گرفتي ببيني تب دارم يا نه ؟وقتي پيشونيمو مثل نادر و نازنين ماچ ميكردي جه جوري گر مي گرفتم . . . اره مامان جون من خودمو به مريضي مي زدم كه دستتو بذاري رو صورتم . . .ولي حالا واقعن پسر خونده ات مريضه، ببين! . . . با خشم تموم استين لباسشو كند . . .خدايا دست اوازمچ تا بازو سياشده بود . . . ترسيدم. چرا اينجوري شدي؟گريه ام گرفت خواستم برم جلو دستشو بگيرم .نه اينكه مامانش بودم.
ـ چيه ديگه دستمو نميگيري؟ . . . ميدونم تو از من بدت مياد .دلت سوخت قبولم كردي. . هر چي همه گفتن اون خودش يه بيوه زنه يه نونخور اضافه نمي خواد . . من خر به هواي تو موندم . . . گفتم بزدگ ميشم كار ميكنم زحمتشو جبران مي كنم . . . خر بودم خر . . .يادته روزاولي كه با نادر دعوا كردم . . . بگونه د بگو نه! من تو رو اصلن ميديدم ؟ يادته اومدي در خونه مون پيش عزيز شكايت ؟. . . يادته وقتي فهميدي من مامان ندارم . . . چشات خيس شدو با نادر دعوا كردي؟ . . . يه مانتو خاكستري تنت بود رنگ چشات . . . يه روسري مشكي رنگ موهات . . . خواستمت مي فهمي خواستمت مامان!. . . منه دوازده سيزده ساله مث يه مرد خواستمت . . . همون شب خوابتو ديدم . . . از فرداش با نادردوست شدم ديگه اونو نزدم . . . اخه تازه فهميدم نادر شكل شكل خودته . . . گريه ميكرد فرياد ميزدو مي گفت . . . دلم به درد اومد نه اينكه مامانش بودم .
ـ يادته جشن تولد نازنين، من و عزيز رو دعوت كرده بودي ؟ اون روز واسه اولين بار تو رو بدون روسري ديدم چقدرماه شده بوري . . . جلو اومدي رو سرم دست كشيدي و گفتي از الان تو هم پسر مني مثل نادر مني اما من نبودم من پسرتونبودم ميخواستم بزرگ بشم ميخواستم شوهرت باشم تونفهميدي . . .
يادته روزي كه زدم اون مرتيكه ي بي همه چيز رو كه فرستاده بود خواستگاري ، ناكار كردم . . . همه مونده بودن كه يه پسر هفده ساله چطوري اون مرتيكه گنده رو زده. . . با من دعوا كردي زدي تو گوشم . . . گفتي من پسرتم غيرتي شدم به خواهر اون مرتيكه گفتي . . . شب جاي دستاتو ماليدم. . . اون روز از فكر اينكه آرش غيرتي شده بود خوشم اومده بود چرا نادر اينجوري نبود؟ چون خودم هم از نگاههاي هيز اون مرتيكه بدم ميو مد . . . چقدر ذوق كردم . . . نه اينكه مامانش بودم.
ـ الانم مامان جون من بيست و چهار سالمه ،ميخوام با تو عروسي كنم مي فهمي عروسي . . . تو كه نمي خواي دستمو قطع كنن ميخواي ؟ فكرنازنين هم نباش خودش ميدونه كه واسه من فقط يه خواهره . . . جواب نادر هم باخودم . . . مگه اون خودش عاشق اون دختره همكلاسيش نيست ؟ خداي نازنين هم بزرگه . . . نازنين، نازنين، چقدر آرش رو ميخواست .گر گرفتم . . . بعد از شنيدن حرهاي آرش گر گرفتم دلم هزار پاره شد فرياد زدم خفه شو خفه شو برو بيرون . . . نازنين، نازنين من . . . ميخواستمش دختر گلم چقدر واسه زندگي با اين ديوونه نقشه كشيده بود . . .. . زارزدم واسه نازنينم . . . نه اينكه مامانش بودم.
رفت . آرش رفت . تا دوماه ازاوخبري نبودنادربه هركجا سرزد. نازنين بچه ام داشت ديوونه مي شد .معصوميت نگاش به باباش رفته اون خدا بيامرز هم همينجوري به همه نگاه ميكرد. ما خوشبخت بوديم ؟ اينو نفهميدم . نازنين به پدرش خيلي شبيه تره. . . جواد ده ساله كه مرده.وقتي نادر و نازنين رفتن سر خونه وزندگيشون يه فكري مي كنم . . . هنوزم وقتي به خودم برسم ميتونم دل ببرم. . . يه روزآرش به نادر گفته بود كه اگه مامان شوهر بكنه هم اونو هم شوهرشو مي كشم . . . خنده ام گرفته بود اينو به حساب بچگيش گذاشته بودم.ولي امروز مي فهمم كه. . . دو ماه از او خبري نشد .از وقتي عزيز مردآرش بيشتر به ماوابسته شد . . . واي واي من چقدر خنگ بودم بعضي وقتهاآرش حتي واسه من . . . زشته نمي گم چي مي خريد . . . ولي من بااو راحت تر از پسر خودم بودم . .. . نه اينكه مامانش بودم .
بعد ازدوماه اومد با يه دسته گل بزرگ .نادر بغلش كرد نازنين به او دست داد همه منتظر بودن كه منم پيشونيشو ببوسم . خودش بايد باور ميكرد كه هنوز پسر منه فقط لبامو به پوستش نزديك كردم .چندشم شد.نازنين بچه ام چاره نداشت بپره تو بغلش . . . او فقط يك كلام گفت ،بايد به يه نتيجه اي مي رسيدم كه رسيدم . . .نيگام كرد و لبخند زد .اون لحظه نگاش پاك بود نادر پرسيد حالا ديگه ما نامحرم شديم ؟نه شماديگه برادر زن من هستين آقا نادر . . . باور نميكردم .او با نازنين ؟ قرمز شدم از خوشحالي، نيگام كرد آرشو ميگم رنگم پريد لپ نازنين گل انداخت بچه م چقدر خوشحال شداز توي اتاق فرار كرد نادر تبريك گفت . . . بالاخره خواهرماهم از ترشي افتادن نجات پيدا كرد .آرش خنديد منم خنديدم صداي خنده انها دلم رو لرزوند .صداي اعتراض نازنين از اتاق ديگه به نادر،منو بيشتر خندوند،نه اينكه مامانش بودم.
پونزده روز بعدآرش داماد من شد . يه ماه بعد هم نادر داماد سر خونه آقاي برازنده استادشون .ومن هم مادر زن شدم و هم مادر شوهر .آرش و نازنين با من زندگي ميكردن.ولي نه من ديگه اون مامان ماهرخ قبل بودم و نه آرش اون پسر قبل . . . سعي ميكردم تا حد امكان از نگاه او فرار كنم و اوهم سعي ميكرد پسرم باشه . .. نازنينم بار دارشد. . . با برو بچه هاي آموزشگاهم براش كلي سيسموني دوختم . چقر براش ذوق ميكردم نه اينكه مامانش بودم .
يكي از شبها درد نازنين تندشد باآرش اونو به بيمارستان برديم وقت زايمانش رو ده ساعت ديگه تشخيص دادن آرش گفت مامان شما برين خونه وسايل بچه راآماده كنين من هستم. برگشتم خونه. . . وضو گرفتم واسادم نماز تا واسه زايمان نازنين دعا كنم در حال دعا در باز شد
آرش بود پرسيدم اينجا چيكار ميكني؟ پس نازنين ؟فارغ شد ؟ جلو اومدو تا من بخودم بيامتو بغلش بودم با يه حركت تند مقنعه رو از سرم كند
موهام ريخت تو صورتم فرياد زدم ديوونه منو ول كن ولي . . . بگم ؟ بگم ؟شرم آوره منو با شدت بوسيد با تقلا خودمو از دستاش رها كردم به او سيلي زدم و يه تف گنده انداختم تو صودتش. صورتشو پاك كرد عقب عقب رفت . . .
ـ فكر كردي چرا با دخترت عروسي كردم ؟ ها ؟ ماهرخ! من ميخواستم با تو باشم توي خونه ا ي نفس بكشم كه تو هستي . وقتي نازنينو تو بغل مي گرفتم فكر ميكردم تويي. مي فهي فكر ميكردم تويي . اماديگه نمي تونم ديگه نمي تونم من ميرم من از زندگي تو او نازنينت ميرم بيرون. . . پيرهنش رو با يه حركت تنداز تنش كند دوتا دستاش تا بازو سيا شده بودن . . . من ميرم گم مي شم. . .چي ميديدم ؟دلم شوخت اتيش گرفتم صورتمو بر گردوندم كه اشكامو نبينه .جلو اومد با نوك انگشتاش اشكامو پاك كرد دستمو گرفت و با پاكترين نگاه دنيا پيشونميمو بوسيد. . . ماهرخ تو نجيب ترين و قشنگ ترين زني هستي كه تو دنيا وجود داره از بچه من نگهداري كن . . . . مامان. . . نازنين و از قول من ببوس اونم بهترين زني هست كه يه مرد ميتونه آرزوشو داشته باشه . . . مامان . . . مامان . . . او رفت و من پشت سرش آب ريختم نه اينكه مامانش بودم . . .
رفت .پسر نازنين يه ماهرخ كوچيك بود .كاشكي آرش نرفته بود!نازنين من!نازنين معصوم من در انتظار پژمرد .آرش نيامد . . .سد كرج و جسد مردي كه . . . با نازنين زارزدم وعزاداري كردم . . . نه اينكه مامان هر دوتا شون بودم
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

32329< 23


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي